بچه های گل کاردرمانی

به وبلاگ بچه های کاردرمانی دانشکاه علوم پزشکی همدان خوش آمدید...

بچه های گل کاردرمانی

به وبلاگ بچه های کاردرمانی دانشکاه علوم پزشکی همدان خوش آمدید...

شما یادتون نمیاد!!!!!!!!!!


شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم


 

 

 

یاد اون روزا بخیر..... زود تند سریع برو ادامه ی مطلب.... 

 


 
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم



شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....

شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود 
 


شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون 

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده

شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...

شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود


شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل


شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما 

شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم
شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم  


شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه... بالهاشوزود میبنده... روی گلها میشینه... شعر میخونه، میخنده

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم

شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است... قیییییییییییییییییییییییی یییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!



نظرات 12 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ

واییییییییییییییییییی
بچه ها بدجور دلم می خواد دوباره برم دبستان.... حاضرم بازم مشق بنویسم
(( 5 واحد آناتومی ؟؟؟؟ )) وایییییییی
دلم تنگه واسه اون روزا......
چقدر ساده بودیم!!
دلامون مثل آینه بود!!
حیف که قدر ندونستیم.... حیف....
.
.
.
.
یادش بخیر.....

Saman Kashefi پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ب.ظ http://www.beferest.ir

slm.
haji Kheyli Kheyli hal kardam too Bloget- hatman ye saram be saite man bezan
~> www.Beferest.ir

Software Team Kantal پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ب.ظ http://www.vbcod1.Blogfa.com

سلام . واقعا مطالب جالبی توی وبلاگ نوشتی . اگه دوست داری آمار وبلاگت صد در صد افزایش پیدا کنه به و بلاگ من سر بزن .
حرفه ای ترین نرم افزار تبلایغاتی بلاگفا را در وبلاگ ما بیابید . مناسب برای بازاریان و صاحبان کالا

st shiraz پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:12 ب.ظ

واقعا قشنگ و خواندنی بود.
مرسی که منو بردی به دوران خوب کودکی

خواهش می کنم...
خوشحال می شیم باز هم به ((بچه های گل کاردرمانی)) سر بزنید...

سارا پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 ب.ظ

وای ناهید اشکمو در اوردی (راست میگم)

همه ی اینا منو به بچه گیم برد من واقعا همینطوری بودم
واقعا موافقم
ای کاش برمی گشتیم

آخ اشک خودمم دراومده.....

کاش بر می گشتیم
.
.
.
یادته عیدا چه صفایی داشت؟؟ نه از دوران طلایی نوروز خبری بود نه از اضطراب درس خوندن!!
اون موقع دور هم نشستن ها.. آخ که چه صفایی داشت!!
یادمه اون موقع ها... دوست داشتم زودتر بزرگ شم...!! دبستانی بودن رو دوست نداشتم.. از اینکه هر روز صبح ساعت 7 پاشم بدم میومد.....
.
.
.
چی بگم؟؟؟
حیف و صد حیف ز عمری که گذشت...

نعیمه پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ

خیلیییییییی قشنگ بود ....من که خودم همه اینارو تک تک انجام دادم وقتی که دبستانی بودم....
یه لحظه بردیم به دوران دبستان....
عااااااالی بود گلم...

خیییییییییییییییییلی گلی عزیزم....
آره من خودم فکر می کردم فقط خودم اینجوریم.. الان فهمیدم مثل اینکه همه این کارن!!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:05 ب.ظ

همکلاسی باور کن زبونم بند اومده !!!از بس که مطلبت قشنگ بود
حتی عکسش به تنهایی آدمو به اون دوران می بره!!
تی دست درد نکنه ...خیییییییییییلی غشنگ بود!!

زبونت بند اومده انگشات هم از کار افتاده اسم ننوشتی؟؟؟
ههههه
شوخی کردم می جان دتر...
تی چشمون قشنگ بینه زاک... قابل ندنه...

می گم آخر این 4 سال دو تا اتفاق مهم خواهد افتاد...
1_ گیل شدن تو
2_ کرد شدن من !!

پیشرفتت تحسین بر انگیز چاوکم!!

درخشان جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ق.ظ

خیلی قشنگ بود.واقعا همه ی اینها یادت بوووووووووووووووووووووووووووود
با کی مشورت کردی یادت اومد


قسمت تلویزیون که با پا کانال عوض میکردی خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
جالب بید

[ بدون نام ] جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ب.ظ

گل کوه جان
اینقدر خییلی رو کشیده بودی نتونستم جواب بدم بهم...
اینجا جواب می دم!!

خواهش می کنم
خوشحالم که خوشت اومد

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ

مرسی واقعا عالی بود خیلی قشنگ نوشتی

خواهش میکنم.........
کاش خودتون رو معرفی می کردید.....

ot ۸۹ اصفهان پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ب.ظ

واقعا عالی بود . خیلی خیلی قشنگ بود.

سلام همکار گرامی.....
ممنون
باز هم به ما سر بزنید......

محسن جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:52 ب.ظ

سلام جالب بود و خاطره انگیز .کاردرمان یزدی

سلام خوشحالم که خوشتون اومده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد